بزرگترین دامی که بر سر راه هر جریان حقطلبانه اجتماعی و سیاسی قرار دارد و عمدتاْ موجب انحراف، انحطاط و سقوط آن میشود، تبدیل شدن روحیه مبارزه و حقطلبی به روحیه قربانی و طلبکاری است.
این تغییر ناگهان رخ نمیدهد، بلکه به تدریج در گفتمان آن جریان رخنه میکند و رفته رفته ماهیت آن را از درون استحاله میکند.
یک انسان حقطلب و یک انسان قربانی هر دو ظاهراً یک شرایط ظالمانه و ناعادلانه را تشخیص میدهند، هر دو به آن اعتراض دارند و هر دو برای تغییر آن تلاش میکنند. اما میان این دو منش تفاوتهای بنیادینی وجود دارد که شناختن آنها برای حفظ صلابت جنبشهای اجتماعی ضروری است:
انسانی که خوی حقطلبی دارد؛ هرچند که در تنگنای ظلم و نابرابر قرار گرفته باشد، همواره از موضع قدرت به مسائل مینگرد و از جایگاه یک “مصلح” و رهبر اجتماعی سخن میگوید. منش او جذب نیروهای اجتماعی از طریق نمایش اقتدار و ثابتقدمی و ترسیم تصویری از آیندهای روشن و پیروزمندانه است. به همین سبب نلسون ماندلا از درون سلول انفرادی آپارتاید، وعده بخشیدن زندانبانان خود را میدهد. مارتین لوترکینگ از دل جامعه نژادپرست و سرکوبگر آمریکا از رؤیای خود برای آیندهی فرزندان سفیدپوست و سیاهپوست این کشور میگوید.
اما وقتی گفتمان جنبش رهاییطلبی از منش حقطلبی به منش قربانی تغییر مییابد؛ دیگر به جای جذب نیرو از طریق نمایش اقتدار و اعتماد به نفس، با جلب ترحم و مظلومنمایی و زبانی بغضآلود و گلهمند و شاکی دست استمداد به سوی جامعه دراز میکند و ناخواسته پیروزی خود را به دلرحمی و دستودلبازی نیروهای سرکوبگر واگذار میکند.
انسانی که خُلق حقطلبی دارد، مبارزه با ظلم و بیعدالتی را یک ارزش جهانشمول میبیند و با سایر جریانهای حقطلب در سراسر جهان احساس همیاری و همپیمانی میکند. چنین انسانی اگر چه امکان یاری سایر جریانهای حقطلب جهان را نداشته باشد، اما هرگز قدمی در راه تشدید نابرابری یا ظلم در هیچ کجای جهان بر نمیدارد.
اما انسانی که منش قربانی دارد، همواره ناراحت، ملتهب و شکایتمند است. او بیش از آنکه در طلب رفع تبعیضات و ستمهای عصر خود باشد، نیازمند جنجالآفرینیهای روزمره برای برانگیختن خشم گروهی از مردم علیه گروهی دیگر و برچسب چسباندن و تهمت زدن و شعار دادن به منظور التیام بخشیدن به اضطرابهای درونی خویش است. چنین انسانی جامعه را دچار عصبیت، تفرقه و شعارزدگی میکند.
ذکر تفاوت این دو رفتار برای این است که با نگاهی اجمالی و سطحی به جامعه خود شاهد رفتار و کردارهایی هستیم که بیشتر آن در اخلاق قربانی نمود میکند، اگرچه به ظاهر دم از انقلاب و انقلابی بودن وصف میکنند.
هم اکنون در چهارچوب تفاوت این قاعده احزاب و جریاناتی هستند که در کلاف رفتارهای سیاسی و مباحث روزمره خود فعالیتهای خود را اعمال پر شور انقلابی قلمداد میکنند و در قبال همه انتقادات و پیشنهادهای سایرین به مانند سپری دفاعی و نیرویی دافعه در مقابل هر نوع رویکرد قد علم میکنند.
در جغرافیای ایران که جامعه آن آبستن از حوادث است و هر روز اتفاقی روی میدهد و از سویی دیگر مسئولان ارشد سیاسی و نظامی این رژیم از سویی این اتفاقات را تجربه، نبود برنامه، حوداث غیرمترقبه و چندی دیگر از کلمات مختص به خودشان برای توجیه آن بکار میبرند. اما در همین حال همین مسئولان در گوشه و کنار سخنان خود از رخنههای امنیتی در نهادهای عالی خود حرف به میان میآورند یا گاهی، به قول خود از نابودی گروههای تکفیری سخن به میان میآورند و در پستوی آن لاف به نام وجود امنیت را دار میزنند.
چنین سخنانی دو پهلوی آشکار دارد:
اول: این ضربالمثل در مورد حاکمان رژیم ایران صدق میکند که “تا نباشد چیزکی، نگویند چیزها”. این نشانگر آن است که جامعه ایران از لحاظ کنترل اجتماعی و سیاسی فاقد هر گونه برنامهای است و مردم این جغرافیا با همه ملتهای آن در یک خود کنترلی هستند که زندگی خود را اداره میكنند.
دوما: گفتههایی مانند وجود امنیت، آرامش، آسایش و… خود نمایانگر نبود چنین مسائلی است، چرا که از سویی رژیم ایران به گفته خود مسئولان این رژیم خطرات بزرگی مانند بیکاری، افزایش نرخ جمعیت، تغییر سبک زندگی، گذار از مرحله سنتی به صنعتی و چندین عامل دیگر مصداقهایی از تهدیدات امنیتی برای این جغرافیای سرزمینی محسوب میشود.
حال با بیان این نمونهها به این موضوع خواهیم پرداخت که در بین سایر ملل ایران، ملت کرد برای احقاق حقوق خود از همه بیشتر قربانی داده و مبارزات این مردم بر جامعه جهانی آشکار است. در بلبشوی سیاسی و آشفتهبازار این مرز و بوم، کردستان ایران با همه کاستیها نمود و واقعی صحنه مبارزات است.
طی بیست سال گذشته در کردستان ایران به لحاظ فعالیتی گیرا و چند بُعدی شاهد کار آنچنانی نبوده است جز چند اعتصاب سراسری در پاسخ به فراخوان جریانات سیاسی و حوادثی که خود مردم آن را رهبری کردهاند و در نهایت با سرکوب و کشتار ماموران رژیم به پایان انجامیده است.
اما در هر زمان و حال شور و شوق انقلابی اگر چه خود را نشان نداده است، ولی در کوچکترین شرایط مهیا خود را به شیوهای بزرگ پدیدار ساخته و دشمن را ناامید کرده است. بدون شک کردستان به لحاظ چنین پتانسیل قوی انقلابی همیشه مورد نگاه و توجه مسئولان رژیم بوده است و آنان نیز برنامههای راهبردی خود را برای منفعل کردن آن در کردستان به کار گرفتهاند.
اگرچه احزاب انقلابی کرد علیه رژیم ایران به وفور در صحنه سیاسی هستند، اما در محتوای برنامه و مانیفست عدهای از این احزاب و جریانات تنها به اصلاحات و حقوق ابتدایی ملت خود مؤکد بوده و گفتمان سیاسی آنها تنها حول و حوش آزادیهای مدنی بسیار محدود میچرخد که این نه تنها کمکی به جامعه بحرانزده ایران نمیکند، بلکه مانع و در بسیاری موارد مؤید این رژیم دیکتاتور است.
نکته دیگر در بسیاری از این احزاب و جریانات سیاسی کرد مخالف ایران این است که نه تنها رژیم ایران به خواستههای آنان لبیک نمیگوید، بلکه حتی آنان را در زمره احزاب سیاسی مخالف خود نیز قرار نمیدهد و فعالیتهای این دسته از احزاب در حلقه خود قربانی و سرگردانی پرسه میزند و اکنون نیز شاهد ضعف روز به روز آن هستیم بدون آنکه حتی به برنامه در پیش گرفته خود تجدید نظر کنند.
فعالیتهای این دسته از احزاب و جریانات تنها منش و اخلاقی خودباخته، دست پیش را گرفتن، گردش در ورطه ضعف و دوری از فضای سیاسی و حمایت نکردن مردم از این طیفهاست.
در سوی دیگر مقابل آنان، احزابی هستند که اگرچه نقاط ضعف دارند، اما با تأکید بر سیاست سرنگونی رژیم ایران و نه گفتن به ماهیت این رژیم، هنوز در بطن جامعه خود زنده بوده و مردم از آنان حمایت میکنند.
خواستههای این احزاب حتی با دوری از جامعه خود خواستههای والا و مشروع و منشی حقطلبانه است که با همه کم و کاستیهای خود گردشی انقلابی را در میان جامعه خود به وجود آوردهاند و بخشی از سیاست و نیروی رژیم به آنها گره خورده و خود مبحثی در سیاست روز رژیم هستند.
در بحبوبه این جریان حقطلب و قربانی باز هم طرف قربانی است که با تمام وجود از کارهای خود دفاع کرده و حاضر به قبول این نیست که نمود کاری آنان تهی از محتوای انقلابی است و برای ملت خود خوراکی سیاسی با ادبیاتی سیاسی تولید نخواهند کرد.
در شرایط کنونی که جامعه و فضای ایران به لحاظ جامعهشناختی از هم پاشیده و اقشار و طبقات درون جامعه از وجود چنین فضایی به ستوه آمدهاند و در وهلهی اول تنها اعلام حضوری کافی است تا جرقه شور و شوق مردم به نیروی محرکهای علیه رژیم تبدیل شود و سرانجام به نقطهی انقلابی برسد، باز هم جریاناتی سیاسی با سیاست قربانی خود، فرصت را مغتنم شمرده و ضمن غلط قلمداد کردن فعالیتهای سیاسی و نظامی در داخل کردستان آن را مردود میشـمارند و بر کارهای مدنی پافشاری میکنند؛ دلیل این موضع جز آن نیست که در لابهلای این آشفتگی جبران ضعف کنند تا خود به خاموشی سپرده نشوند. دلیل دیگر آن است که خود این دسته از جریانات هنوز به این قناعت نرسیدهاند که تغییرات و رفتارهای سیاسی در جغرافیای ایران طبیعی است نه مدنی.
در برههای از زمان که خاورمیانه شاهد تغییرات عمیق منجمله تغییر مرز کشورهاست، از سال ١٣٩٤ خورشیدی حزب دمکرات کردستان ایران فعالیتهای تعلیقشدهی خود را بعد از ٢٠ سال که آن هم برای ثبات سیاسی و امنیتی کردستان عراق در دستور کار خود قرار داده بود؛ دوباره از سر گرفت. با شروع این فعالیت حزب دمکرات، جرقهای سرتاسر منطقه را در خود تنید، بی گمان تیرها و پیکانهای مخالف بیش از تیراندازیهای موافق بود، اما به گواه تاریخ و سیاستمداران، حال دیگر باید بعد از ٢٠ سال جوابگوی مردم و ملت خود باشد.
خواستههای حزب دمکرات بر همه آشکار است. سیاست حقطلبی و سرنگونی رژیم ایران و احقاق حقوق خود؛ امروزه این حزب در شرایط کنونی کارهای خود را شروع کرده و خونی تازه به رگهای انقلابی مردم کردستان تزریق کرده است که در این مقطع بیش از هر چیزی نیاز به همبستگی و اتحاد همه احزاب و جریانات سیاسی دارد.
آنچه عیان است، مردم کردستان و همچنین رژیم خود در بحران مشكلات جامعه و سیاستهای داخلی و خارجی خود غرق شده است و فرصت بیش از همه وقت در اختیار مخالفان این رژیم است که با همسویی، این رژیم را وادار به عقبنشینی کرده و خواستههای خود را بر کرسی مینشانند.