"an independent online kurdish website

نقد از درون و بایدها و نبایدهای تحلیل همەپرسی باشور به بهانەی مقالەی “کردایتی با ذهنیت قبیلەای” دکتر صلاح‌الدین خدیو  ،Nasr_moradi22

چنان که از قرائن پیداست موضوع رفراندم باشور بسی فربەتر و فراخ‌تر از آن است که موافقان و مخالفان آن به ذکر اشاراتی گذرا دربارەی آن بپردازند و بگذرند. حق هم همین است. برخی از موضوعات، حضور اشخاص درگیر را، جدی‌تر، پروپیمان‌تر و آمادەتر طلب می‌کنند. اگر موضوعات خرد، بنابە سرشت خرد بودنشان تنها توان استحصال بخش‌های کوچکی از دانستەهایآدمی را داشتە باشند، از آن‌سوی پرداختن به موضوعات کلان‌تر، در مقیاس بسیار بیشتری به استخراج لایەهای پنهان گرایشات و دانستەهای او و هم‌چنین به برساختن لایەهای تازەای از هویت او می‌انجامد.  صورت‌بندی یک موضع دقیق و روشن دربارەی موضوعی مانند رفراندم باشور تنها به همین موضوع محدود نمی‌ماند. آدمی باید تلکیف خود را دربارەی بسیاری از موضوعات دیگر روشن‌ کردە باشد تا نوبت به این موضوع هم برسد و من خرسندم از این‌که گفتگو دربارەی این مطلب، به شفاف شدن بسیاری از موضوع‌های دیگر و موضع‌های دیگر از هر دو سو می‌انجامد.

ظاهرا نقد من از یادداشت دکتر خدیو، این دوست گرامی را چنان برآشفته که باعث شدە است وی در جوابیەای بسیار عتاب‌آلود و با لحنی خشمگین صاحب این قلم را مورد خطاب قرار دهد و او را بەواسطەی بوالفضولی‌هایش مورد مٶاخذه و شماتت شدید قرار دهد.

لحن خشمگین خدیو در مقالەی “کردایتی با ذهنیت قبیلەای” از اصطلاحات خلق‌الساعەای مانند “ملی‌گرایی روش‌شناختی” عیان است و هم‌چنین از اصطلاحاتی که از فرط عصبانیت و شتاب در نوشتن جوابیەای “دندان ‌شکن”، طعن‌آلود بەکار گرفتە شدەاند؛ مثلا اصطلاحی مانند خرقەپوش که ظاهرا دوست ما خواستە تا با تکرار در نسبت دادن آن به من، طعنی مکرر درپنهان شدن هویت صاحب این قلم زدە باشد.کسانی که در حدی متوسط با زبان فارسی آشنا هستند می‌دانند که پوشیدن خرقە سیمای کسی را نمی‌پوشاند. خرقە، عبا و جبەای بود که صوفیان بە تن می‌کردند و اتفاقا به این علت هم بە تن می‌کردند که هویت صوفیانەشان را آشکارتر نشان دهند و نهایتا خرقە، خلعتی بود که یک پیر طریقت برای نشان دادن انتقال اقتدار معنوی قوم، به سالکی می‌بخشید که “واصل” شده بود.

خرقەپوشی را اگر به این مفهوم دومی بگیریم، اتفاقا بیشتر مناسب حال کسانی است که دیبای اطلس می‌پوشند و بر “بنیاد اطلس” می‌نشینند و از برکت سفرەای رنگین متمتع می‌شوند و اظهار نظر هر کسی را در مقابل افادات خود گندەگویی می‌پندارند و بە لزوم ساکت شدن طرف مقابل در اسرع وقت تذکار می‌دهند که: این درشت‌گویی‌‌ها به تو و امثال تو نیامدە است.

در این میان من چیزی را بهتر آزمودم که قبلا نیز بارها آزمودە بودم: دوستانی که هر نقدی را با هر ادبیاتی بر هر شخصی یا هر جریانی حق مسلم خود می‌پندارند، بە محض این که نقدی هرچند جزئی و هرچند با ادبیاتی مٶدبانه متوجه خودشان شود، چنان عنان صبر از کف می‌دهند که مقایسەای سادە میان نوشتار اینان قبل از نقد و بعد از آن و ادبیات هتاکانەای که در مواجهه با شخص منتقد بەکار می‌گیرند، آدمیرا بیشتر از اینکه متأسف کند، متعجب می‌کند.خدیو در پاسخ به نقدی که سعی نویسندەاش بر آن بودە که از ادبیاتی غیرمٶدبانه احتراز جوید، کمترین القابی را که متوجه صاحب نقدکردە است، کلبی مسلکی، وادادگی، فقدان فضیلت و شجاعت، دور بودن از حمیت، نداشتن آگاهی، کوررنگی، پنداربافی محض، ازخودبیگانگی، تن دادن به انحلال، دوپارگی روانی (آن هم از نوع عظیمش)، بەکارگیری سفسطه، ذهنیت قبیلەای، کلی‌گویی، بی قاعدگی زبانی، فقدان منطقی استوار و انشا نویسی است! و عجب غول بی شاخ و دم و موجود کریه‌ المنظری بودە است این زشت‌روی بی‌قوارەی خرقەپوشی که با این همه کراهت جر‌أت کردە و پا به میدان نهادە است و نقد هم نوشتە است (نقدی با روش‌شناسی سقیم ـ به گفتەی خدیو).

در قاموس این دوستان، نقد بسیار ضروری و پسندیدە است؛ به شرطی که دامن خود آنها را نگیرد. از نگاه ایشان همەی افراد و نهادها و جریانها و دستەجات برای وصول جامعه بە توسعەی همەجانبه باید نقدخورشان به اندازەی کافی ملس باشد و نباید از نقدی که خودشان متوجه آنان می‌کنند ترشروی و آزردەخاطر شوند، اما به محض این که جهت نقد عوض شد و ساحت اندیشە و رویکرد خودشان یک‌چند در معرض نقد قرار گرفت، دیگر آنچه که محلی از اعراب ندارد این نصایح مشفقانه برای “دیگران” است و آنچه اثری و خبری از آن باقی نمی‌ماند زبان بهداشتی و سازندگی نقد و برسازندگی جامعەی توسعە یافته در اثر نقد است. زبان حال ایشان این است که ما هر کسی را هر طوری که بخواهیم می‌توانیم نقد کنیم ولی هیچ کس به هیچ عنوان نمی‌تواند ما را نقدکند.

شجاعت و فضیلت را نمی‌دانم و دربارەی آنها ادعایی ندارم ولی دوست عزیز حداقل دربارەی “حمیت” و انحصار آن در خودتان اندک تخفیفی بدهید و تاملی بنمایید. مردمی ستمدیدە و انفال شده و شیمیایی زده و به زور ادغام شده به یک کشور جعلی، بعد از حدود یک قرن مبارزه و هزینە دادن و بعد از آزمودن بی‌نتیجەی همەی امکان‌های کنار آمدن با بغداد، اكنون اعلام کردەاند که می‌خواهند دربارەی استقلال سرزمینشان همەپرسی کنند. دشمن هیچ کشوری هم نیستند و مخلص کشورهای همسایە و برادر هم هستند و سعی می‌کنند از آداب حسن همجواری چیزی فروگذار نکنند و اتفاقا از لحاظ فرهنگی و تاریخی با این کشورهای “برادر” احساس قرابت بیشتری می‌کنند تا با کشورهای عرب منطقە. در مقابل قدرت‌های “برادر” با زشت‌ترین و رکیک‌ترین عبارات، این خواست آنان  را تقبیح کردەاند و برای رد این خواستەی ملی از هیچ تحقیر و توهینی فروگذار نکردەاند.اصول‌گراها که تکلیفشان مشخص است؛ سید مصطفی تاج‌زاده از لیدرهای اصلاح‌طلبی حکومتی و جزو افراد محبوب و مقتدای اصلاح طلبان کرد، همین چند روز پیش موضع کردهای باشور را نشانەایاز “ذلیل” بودن آنان دانست، احمد پورنجاتی از دیگر چهرەهای شاخص غیر اصول‌گرا هم، سال قبل پروژەی همەپرسی برای استقلال را برای عمەی بارزانی (با همین ادبیات) خوب دانسته بود.در این بحبوحە شما که خودتان کرد هستید و زبانتان کردی است، آمدەاید و نە به زبان خودتان، بلکه بە زبان این برادران برافروخته و نەچندان مٶدب “تحلیل سیاسی” می‌نویسید و به آنان اطمینان می‌دهید که کردها در باشور فاقد آن وفاق سیاسی هستند که بخواهند بە تأسیس یک کیان سیاسی مستقل بپردازند و آنچه که در جریان است جز برآمدە از اگوی یک شخص قبیلەایو تضمین سلطەی خاندانش و صد البتە حمایت و تشویق عربستان و امارات متحدەی عربی، چیز قابل ذکر دیگری نیست. (اگر در یادداشتتان به جز این سە مٶلفه یا علاوە بر این سه مٶلفه، به مٶلفەای دیگر، کمتر یا بیشتر اشارە کردەاید بندە با کمال میل حاضرم یک بار دیگر یادداشتتان را سطر به سطر و واژه به واژه مورد بازخوانی و تحلیل قرار دهم و خوانندگان را هم درباەی درستی یا نادرستی این بازخوانی به شاهدی بگیرم. این را بدین خاطر نوشتم که شما بندە را متهم به تحریف مطلبتان کردەاید. من مطلب شما را تحریف نکردم بلکه لب کلام شما را واضح‌تر درمقابل دیدگان خوانندەی بی‌طرف قرار دادم، حال اگر شما دربارەی تحلیل سە مٶلفەای‌ خودتانمردد هستید یا از آن پشیمانید، حرف دیگری است)

مطلب شما در یادداشت “آن‌چه بارزانی نگفت” به صورت رک و پوست‌کندە و فارغ از آرایش‌های کلامی و پوشش‌های گفتاری این بود که رئیس قبیلەای آمدە و بە خیال خام خودش و با همان تفکر قبیلەای می‌خواهد کشوری تأسیس کند و خودش و خانوادەاش در رأس این کشور خیالی قرار بگیرند و در این مسیر خود را مستظهر به کمک شیوخی مرتجع‌تر از خود در منطقه احساس کردە است. برادران  برآشفتەی اصلاح‌طلب مرکزنشین هم همین سخن شما را می‌گویند. ولی شما از یک‌سو این سخنان را برآمده از “حمیت” و عرق ملی می‌دانید و صاحب این قلم را متهم به نداشتن حمیت می‌کنید و از سویی دیگر این گونه سخنان را “نقد از درون” نامیدەاید. اگر تلقی شما دربارەی حمیت این است، تردید نداشته باشید که یکی از ما دو نفر، معنی “حمیت” را بد فهمیدەایم.

و اما حدیث جالب “نقد از درون”، حدیثی بس شنیدنی تر است. “نقد از درون” این روزها اسم رمز گل‌های خندەداری است کە شما مکرر دارید به دروازەی خودی می‌زنید. ترجیع‌بند نقدهای ساختارشکنانەای است که چندی است متوجه مبارزەی نفس‌گیر و دراز آهنگ مردمتان در راه احقاق حقوق ابتداییشان،کردەاید. صاحب این قلم نه در حد تعارف‌های مرسوم و اغلب بی‌پایه بلکه در حد یک استنباط منطقی، بر این امر واقف است کهگذر از تراز معرفتی و معیشتی موجود و رسیدن به یک تراز بالاتر، بدون نقدی منظم و مستمر و روشمند امکان‌پذیر نیست.در سلوک شخصی خود نیز سعی کردە است تا حد توان به این اصل پایبند بماند. اما دربارەی تلقی شما از”نقد ازدرون” و ماهیت آن و حدود و ثغور آن، سٶالاتی چند وجود دارد که مطرح کردنشان ضروری است.

نقد از درون از نگاه شما عبارت است از خوار و خفیف معرفی کردن سرمایەهای تاریخی خودمان به دیگری و صد البته با زبان همان دیگری. عجیب است این نقد اگر از درون است، چرا مخاطبش در بیرون است؟ پرسش این است کهچرا وقتی بە بررسی مسائل مرتبط با جنبش کردی می‌پردازیم، آنچه که “نقد از درون” نامیدە می‌شود عبارت است از نوعی از خودزنی و خودتخریبی کە مایەی وهن است ولی وقتی به بررسی مسائلمرتبط با مرکز می‌پردازیم، از هرچه که آغاز کنیم در نهایت به نوعی ایران‌ستایی لاف‌زنانه و یک نوع اندیشەی ایرانشهری خرافی آن‌چنان که مثلا در آکادمیک‌ترین سطح خود در اندیشەهای کسی مانند سید جواد طباطبایی نمود پیدا می‌کند، می‌رسیم؟  پدیدەی طرفەای است این نقد از درون. نقد از درون در این معنا توصیەاش چیزی است شبیه به این که مثلا اگر جایی تصویر نیای این “برادر بزرگ‌تر” و این “دیگری محترم” را دیدی، خاکسارانه در برابرش سر تعظیم فرود بیاور ولی اگر تصویر نیای خودت را دیدی نفرینی نثارش کن و ناسزایی بگو و از او روی برتاب. این “نقد از درون” چه خاصیتی دارد که وقتی قرار است جهتش متوجه یک قدرت مسلط و مطلقە با جثەای هیولاگونه باشد، در جامەی همنوایی با اصلاح‌طلبی حکومتی هم که شده در نهایت به مغازله و معاشقه و تأیید و تعظیم منجر می‌شود ولی وقتی جهتش متوجه یک جریان مبارزاتی و آزادیخواهانەی مظلوم یا یک موجودیت سیاسی کوچک که با همەی نواقصش برآمده از مبارزەای حداقل یک قرنی است، می‌شود، زبانش چنان تند و تیز و چنان زنندە و تخریب‌گر و پردەدر می‌شود که اندک تفاوتی میان این موضع و موضع برآشفتگان مرکزنشین باقی نمی‌ماند؟

نقد از درون، اگر این باشد که شما می‌گویید، بسیاری از اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان  ریز و درشت غیر کردی که می‌خواهند سر بە تن جنبش کردی در هیچ نقطەای از عالم نباشد، بسیار بهتر از شما دارند جنبش کردی را “نقد از درون” می‌کنند. این تلقی که شما از “نقد از درون” دارید، چندی است دارد نام شما راآرام آرام در افکار عمومی در عداد نام‌هایی درمی‌آورد که شما نمی‌پسندید که نامتان همتراز و همردیف نام آنان باشد. من عین این قضاوت را دربارەی شما هم در افواه کسان و هم در فضای مجازی دیدەام و شنیدەام. شما مخیر هستید و می‌توانید شهادت من را صادقانه و مشفقانه تلقی کنید و می‌توانید آنرا کاذب و از روی عناد و بدخواهی بپندارید

می‌گویید که ما حرف‌ شما را متوجه نشدەایم و تفاوت میان حق استقلال‌خواهی و جریان همەپرسی را درک نکردەایم. می‌گویید آن‌چه که با آن مخالفید استقلال‌خواهی کردها در باشور نیست بلکه سخن در امکان همەپرسی برای استقلال است که قابل نقد است. بله این دو باهم متفاو‌ت‌اند ولی یکسرە بی ارتباط نیستند. کیست که بر این امر واقف نباشد که مخالفت بسیاری از افراد با همەپرسی باشور در اصل، به واسطەی مخالفت‌شان با استقلال باشور است و باز چه کسی است که نداند برای رسیدن به استقلال باید جادەی همەپرسی هموار شود؟ این که بگوییم حق استقلال را در سطح نظریه دربست می‌پذیریم ولی در عمل،برپایی رفراندم را نفی و نقد می‌کنیم، تعارفی و تعارضی بیش نیست.این هم که بگوییم رفراندم خوب است ولی به شرطی که بارزانی و پارتی از آن برکنار باشند، این نیز یک قبیلەگرایی در جهت معکوس است.

خدیو اطمینان‌ دادن‌های مکررش را دربارەی این که مقامات حکومت اقلیم در مورد برگزاری همەپرسی جدی نیستند و از آن همچون یک حربەی تبلیغاتی استفاده می‌کنند، “جفنگ و مطایبه” نامیدە است! عجیب است کسی برای اسکات خصم حتی به نقض سخنان خود نیز بپردازد و کمترین اهمیتی برای نظریات خود قائل نباشد و در صورت لزوم، آنها را جفنگ و مطایبە بنامد. حقیقت این است که آن سخنان خدیو جفنگ نبود.  این ادعای تازه بیشتر شبیه به جفنگ و مطایبە است. شاید این نوع به جفنگ آمدن از پیامدهای قافیە تنگ آمدن و قافیه باختن باشد. وقتی تحلیل‌گری با نظریات پیشین خودش چنین رفتاری بکند، چه تضمینی وجود دارد که در آیندەای نەچندان دور سخنان اکنونش را نیز جفنگ و مطایبە ننامد و خوانندەی نوشتەهای او چگونه می‌تواند به تحلیل‌هایش اعتماد کند؟

اما فراز جالب دیگری از نوشتەی دوست ما، ارائەی توضیحی مشبع دربارەی مسالەی “اگو” و صحبت از “انقلاب لاکانی” است؛ به واسطەی این که بندە “آگاهی کافی” از این موضوعات ندارم و از آنجا هم بر اساس تداعی معانی و به سبک جریان سیال ذهن اطلاعاتی دربارەی فلسفەی تحلیلی و فلسفەی قارەای و ویتگنشتاین و هایدگر و بودن در زبان و دازاین و تن ــ سوژەی مدفون در زیست ــ جهان و رابطەی لاکان با هایدگر و مسائلی از این دست ارائه می‌دهد! بالاخرە این حد از اشراف بر این همە حوزەی فکری و فلسفی جای شگفتی و تحسین دارد و این حد از اطلاعات دست اول برای من فلسفه نخوانده و ناآگاه از انقلاب لاکانی و ارتباط لاکان و هایدگر، غنیمتی است و من حتما بە بازخوانی این اطلاعات می‌پردازم. ولی بالاخرە گاهی امکان دارد استاد نیز چیزکی از شاگرد خود بیاموزد، بنابراین بر سبیل تعریضی شاگردانه خدمت استاد عرض می‌کنم که “اگو”یی که جنابعالی داری مسائل سیاسی را با آن تحلیل می‌کنی اساسا اصطلاحی فرویدی است، بە همین خاطر، من به فروید اشارە کردم.لاکان نیز بعد کە آمد “اگو” را نفی نکرد و اساس نظریەهایش را بر تکمیل نظریەهای فروید نهاد. بحث این بود که شما فرمودە بودید خواست برگزاری رفراندم از اگوی بارزانی سرچشمه می‌گیرد. من هم نوشتە بودم بالاخرە همەی رهبران سیاسی اگویی دارند. از فروید به بعد هنوز انقلاب دیگری در روانکاوی صورت نگرفته که وجود انسان فاقد اگو را اثبات کند. شما اگر بخواهید مسائل سیاسی را این گونه نقد کنید آنگاه باید در تحلیل سیاسی را یکسرە تختە کرد و هر اتفاقی که افتاد بگوییم این از اگوی فلانی سرچشمه می‌گیرد، چون همەی کنشگران واجد اگو هستند. حالا شما آمدەاید آسمان را به ریسمان بافتەاید و می‌گویید نظریەی اگوی لاکان و رویکرد فلسفی ویتگنشتاین و هایدگر و فلسفەی تحلیلی و … همە مبتنی بر زبان هستند، مصاحبەی فارین پالسی هم با بارزانی یک بازی زبانی است بنابراین صحبت کردن از “اگو”ی بارزانی موضوعیت دارد!! گل بود، بە سبزە نیز آراسته شد. بە دور از هر طعن و طنزی می‌گویم اگر “آلن سوکال” به این فقرە از تحلیل شما برخوردە بود تردید نکنید کە آن را در کتابش با فونت درشت می‌نوشت و فصلی از کتاب مشهورش را به آن اختصاص می‌داد.

در پاسخ به اینکه اتحاد جماهیر شوروی به فلان رهبر فقید ویزا ندادە است هیچ ربط پیدا و پنهانی به مسالەی رفراندم باشور ندارد، شما نیزبندە را متهم به ذکر مثالی بی ربط کردەاید؛ این یعنی “پاسخ دادن جدلی به هر قیمت”. اینجا کشف حقیقتدیگر موضوعیت ندارد.یک بار دیگر ارتباط آن مطلب را با موضوع مورد بحث برایتان توضیح می‌دهم. پدیدەای وجود دارد بەنام “قبیلەگرایی معکوس”. این پدیدە و نقد آن از چشم روشنفکران کرد پنهان ماندە است. قبیلەگرایی معکوس یعنی عامدانه یا از روی سهو، خواستەی یک ملت را در حد خواستەی یک قبیلە و خاندان دیدن. یعنی قاصر بودن از فهم اینکه وقایع سال ١٣٢٤ در مهاباد، تنها مشکلی نبود کە اعضای یک خانوادە ایجاد کردە باشند. اگر مشکل در همین حد بود این مسالە در طول زمان و در پهنەی مکانی فراتر از مکانی که جمهوری در آن تأسیس شد ادامه نمی‌یافت. قبیلەگرایی معکوس یعنی قاصر بودن از درک این مطلب که خواست استقلال باشور تنها خواست یک خاندان نیست بکە خواستەی یک ملت مظلوم و محروم از حقوق ملی خود است. حال شما بفرمایید ارتباط میانندادن ویزای شوروی بە آن شخصیت و رفراندم باشور چیست؟ البته اگر این ارتباط از نوع ارتباط میان اگوی بارزانی با فلسفەی قارەای و فلسفەی تحلیلی و دازاین و تن ــ سوژەی مدفون در زیست ـ جهان و ویتگنشتاین و هایدگر است، لطفا بی‌خیال توضیح آن شوید، من هم از خیر شنیدن توضیح شما می‌گذرم.

دکتر خدیو نوشتەاند کە گویا بندە در پایان یادداشتم “رویکردی عاشورایی” در پیش گرفتەام و بحث را به برهوت پیروزی یا شهادت کشاندەام. من خوشحال خواهم شد کە خدیو در یادداشت بندە سطری، جملەای، واژەای یا اشارەای را به من بنمایاند که حاکی از تعبیرات عجیب و غریب “رویکرد عاشورایی” و “کشاندن بحث به برهوت پیروزی یا شهادت” باشد. اگر هم علاقەای به این مباحث داشتە باشم ترجیح می‌دهم به جای پرداختن به ادبیات عاشورایی بە بازخوانی تاریخی ادبیاتی بپردازم که شهیدانی مانند ملا آوارە و شریف‌زاده و معینیبە کار می‌گرفتند. اما هرگز فراموش نمی‌کنم که همین دوست ما در تحلیل‌هایش با چه شوری حماسی به تمجید از حزب‌الله لبنان و اثرگذاری‌اش و وسعت دامنەی تحرکاتش می‌پرداخت.

این مباحثات در آستانەی رویداد تاریخی رفراندم باشور غیر طبیعی نیست. راقم این سطور با کمال میل از ادامەی بحث و دیالوگ استقبال می‌کند. از آنجاکه یادداشت بندە جوابیەای به مقالەی شما بود، من نیز به اقتفای شما یادداشتم را بە زبان فارسی نوشتم. ولی اگر امکان ادامەی بحث وجود داشتە باشد اگر شما نیز مایل بودید همەی این مباحث را اعم از نوشتەهای شما و خودم، به زبان کردی ترجمە می‌کنم و در فایلی جداگانه منتشر می‌کنم تا هم کردهای باشور و هم نسل‌های آیندە در قرون آتی بدانند که روشنفکران کرد در این سوی مرز دربارەی موضوع کلانی مانند رفراندم چگونه فکر می‌کردەاند.

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی